«من هر وقت حالم خوب نیست میرم خرید»
«خرید همیشه حال آدم رو خوب میکنه»
«حوصلهام سر رفته، میای بریم خرید؟»
«یه قرار بذاریم بریم بازار ببینیم لباس جدید چی آوردن»
این جملات و جملاتی نظیر اینها را همه ما شنیدیم و یا به زبون آوردیم. بسیاری از ما به خرید کردن، به خصوص خرید پوشاک، به عنوان عملی «شادی بخش» و «درمانگر» نگاه میکنیم و باور داریم خرید فلان لباس یا فلان کفش موجب میشه حال ما بهتر بشه و یا حتی احساس بهتری نسبت به خودمون داشته باشیم.
خرید درمانی!
ما خرید کردن رو به عنوان یک «عمل درمانی» و یا «تفریح» به دیگران توصیه میکنیم و حتی ناخواسته به کودکانمون آموزش میدیم که به خرید به عنوان یک عمل شادی بخش نگاه کنن.
دستِ دوستی که یک بحران عاطفی رو پشت سر میذاره میگیریم و به خرید میبریم تا رنج و غصهاش رو فراموش کنه، وقتی چیزی در مدرسه فرزندمون رو آزار داده به عروسکفروشی میبریمش و براش چیزی میخریم تا شاد بشه و خودمون ساعتهای فراغت و یا کسالتمون رو در سایتهای خرید و فروش اینترنتی به دنبال چیزی که «نمیدونیم چیه» اما قراره خوشحالمون کنه میگردیم.
بسیاری از ما، خودآگاه یا ناخودآگاه، باور داریم که «شادی» و «رضایت از خویشتن» چیزی قابل خریده و همه لباسها و کفشها و کیفهایی که میخریم قراره از ما فردی شادتر بسازن.
اما آیا واقعا همینطوره؟ آیا واقعن وقتی در کمد لباسهامون رو باز میکنیم موجی از شادی وجود ما رو در بر میگیره؟ آیا تمام اون لباسهایی که با شوق و ذوق فراوان خریدیم رو با همون شوق و ذوق هم میپوشیم و هر بار از پوشیدنشون احساس شادی و رضایت میکنیم؟
حقیقت اینه که برای بیشتر ما شرایط اینطور نیست.
بخش زیادی از لباسهایی که صرفا به دلیل احساس شادی آنی – و در بیشتر مواقع زودگذر- که در موقع خرید اونها داشتیم خریدیمشون در کمد ما تلنبار میشن، بی اونکه هیچ بارقهای از شادی و رضایت رو در ما ایجاد کنن.
خرید احساسی لباس
بعد از دو بار پوشیدن کفشهایی که پشت ویترین دل ما رو بردن و احساس کردیم بدون اونها نمیتونیم به خونه برگردیم متوجه میشیم که پاهامون رو میزنن و راه رفتن باهاشون راحت نیست.
کیفی که خریدیم به هیچ کدوم از لباسهایی که داریم نمیاد و هیچ چیزی نداریم که با اون شالی که در فروشگاه همه به ما گفتن خیلی به ما میاد بپوشیم (و دوباره به خرید میریم تا برای اون شال کیف و کفش و مانتو و شلوار بخریم)، و از همه بدتر لباسی که موقع خریدنش اونقدر ذوق کردیم بعد از یک بار شستن کاملا از رنگ و شکل میوفته و غیر قابل پوشیدن میشه و ما باز هم وقتی در کمدمون رو باز میکنیم با سوال ابدی «چی بپوشم؟» روبرو میشیم، در نتیجه باز هم به خرید میریم تا چیزهایی بخریم که قراره از پوشیدنشون احساس شادی و رضایت کنیم.
چرخه مداوم خرید پوشاکی که به اونها نیازی نداریم و صرفابه این دلیل خریده میشن که در لحظه خرید موجب برانگیخته شدن احساس شادی و رضایت در ما شدن، حساب بانکی ما رو روز به روز لاغرتر و کمد لباسی ما رو روز به روز از لباسهایی که الزاما پوشیده نمیشن، پُرتر میکنه و ما هنوز هم چیزی برای پوشیدن نداریم و یا دست کم چیزی نداریم که واقعا دوست داشته باشیم بپوشیمش.
افسانه خرید شادی
افسانه «خرید شادی» اما تنها برای حساب بانکی ما مضر نیست. خرید مداوم در بیشتر مواقع به معنای خرید پوشاکی با کیفیت و ماندگاری پایینتره.
از نظر اقتصادی برای بیشتر ما این امکان وجود نداره که ماهی سه-چهار تیشرت یا پولور خوب و با کیفیت بالا بخریم که سالها بدون تغییر شکل و فرم قابل پوشیدن باشن.
به همین خاطر عادت به خرید مداوم بیشتر اوقات به معنای خرید اجناس ارزانتر و با کیفیت پایینتره: تیشرتهایی که بعد از دو سه بار شستن کاملا شکل میبازن و دیگه قابل پوشیدن نیستن، کیفهای چرم مصنوعی که خیلی سریع میپوسن و باید دورشون بندازیم و کفشهایی که بعد از چندماه پوشیدن، کفی و رویهشون از هم جدا میشه بدل به کفشهای سخنگو میشن که شاید برای اجرای نمایش عروسکی مناسب باشن، اما قطعا دیگه نمیشه پوشیدشون.
چرخه مداوم خرید لباس و تولید زباله
در نتیجه عادت ما به خرید مداوم برابر با تولید حجم بالایی از زباله است که شاید به وقت خرید چندان بهش فکر نکرده بودیم. (در انگلستان سالانه بیش از یک میلیون تن پوشاک روانه زمینهای دفن و سوزاندن زباله میشه).
مشکل اینجاست که اکثر ما به پوشاک به عنوان زباله نگاه نمیکنیم.
مفهوم زباله برای ما بیشتر به تودهای متعفن از غذای مانده و یا لیوان و بطریهای پلاستیکی نزدیکه. اما حقیقت اینه که حجم بالایی از پوشاک و پارچه که به سطلهای زباله فرستاده میشن درست همونقدر برای طبیعت مضر هست که بطریها و لیوانهای پلاستیکی.
بیشتر لباسهای کم/بی کیفیتی که توسط کمپانیهای تولید انبوه لباس (نظیر H&M, Zara, Mango و امثالهم) تولید میشن دارای درصد بالایی از پلاستیک یا مشتقات پلاستیک هستن و همچنین رنگهایی که در این لباسها به کار میره در بسیاری از مواقع قابل تجزیه نیست و در نهایت به آب و خاک وارد میشه.
چرا هیچی ندارم بپوشم
عادت ما به خرید مداوم، به خرید چیزهایی که نه نیازی به اونها داریم و نه الزاما موجب رضایت و شادی ما خواهند بود، موجب شده که ما هر روز اجناسی با کیفیت پایینتر رو به خونههامون بیاریم، در حقیقت هزینهای رو که فیالمثل برای یک پالتوی خوب باید پرداخت کنیم تقسیم بر ده کرده و ده تا پالتوی بیکیفیت بخریم که حتی موجب نمیشن احساس خوبی از پوشیدن اونها داشته باشیم (به راستی چه کسی از پوشیدن لباس بیکیفیت احساس خوبی خواهد داشت؟) و در نهایت هم بعد از چند مدت اونها ببخشیم و یا راهی سطلهای زباله کنیم.
ما دوباره به امید پیدا کردن شادی و رضایت از خود به فروشگاههای بزرگ لباس بر میگردیم و درآمدمون رو صرف خرید چیزهایی میکنیم که عمدتا تا سال بعدی عمر نخواهند کرد و صدالبته ما هم همچنان با سوال جاودان «چرا هیچی ندارم بپوشم» دست و پنجه نرم میکنیم.
- اما چه طور میشه جلوی این چرخه مداوم خرید و تولید زباله رو که حساب بانکی ما رو لاغرتر و حساب بانکی گردانندگان کمپانیهای بزرگ تولید لباس (همون عزیزانی که اون لباسهای به غایت بی کیفیت رو برای ما تولید میکنن) چاقتر میکنه رو گرفت؟
- چهطور میتونیم لباسهایی با کیفیتتر و ماندگارتر بخریم که نه فقط به وقت خرید که به وقت پوشیدنشون هم احساس خوبی داریم و در عین حال نقشی موثر در تولید کمتر زبالههای پارچهای (پوشاک) داشته باشیم؟
جواب هر دو این سوالها در جریانی نهفته که طی سالهای اخیر یکی از مهمترین بحثهای جاری در جهان فشن و مد هست: Sustainable Fashion یا مد پایدار.
وبلاگ کمدا رو دنبال کنید تا در مطالب بعدی بدونیم چهطور میتونیم با صرف هزینه کمتر ضمن خوشپوشتر شدن، رویکردی پایدارتر و اخلاقیتر به خرید، پوشاک و مد داشته باشیم.